نگاه ژان کلود کری‌یر به مولانا

ژان کلود کری‌یر می‌گفت: اولین حسی که در برخورد با مولانا به من دست داد این بود که باید در جایی مرد تا در جایی دیگر متولد شد.

به گزارش ایسنا، چند سال قبل نشست نقد کتاب «عارف جان‌سوخته» (داستان شورانگیز زندگی مولانا) نوشته نهال تجدد و ترجمه مهستی بحرینی به همراه بررسی آثار مولانا و بازتاب آن‌ها در جامعه فرانسه با حضور ژان کلود کری‌یر، فیلم‌نامه‌نویس فرانسوی، نهال تجدد و مهستی بحرینی در شهر کتاب برگزار شد.

در پی درگذشت این هنرمند فرانسوی مروری داریم بر گزارش این نشست که در سال ۱۳۸۶ برگزار شد.

در ابتدای نشست پیروز سیار اطلاعاتی از کارهای سینمایی و ادبی ژان کلود کری‌یر ارائه کرد.

سپس ژان کلود کری‌یر، فیلم‌نامه‌نویس شهیر فرانسوی، سخنانش را با گفته‌ای از یک سامورایی ژاپنی آغاز کرد؛ «اول باید پیروز شد و بعد جنگید».

او در ادامه با اشاره به گفته‌های سیار درباره جوایز و افتخاراتی که کری‌یر در دوره فعالیت حرفه‌ای‌اش در سینمای جهان کسب کرده، گفت: من نیز که این جوایز (سینمایی) را دریافت کرده‌ام باید به این فکر باشم که لیاقت جوایز را به دست بیاورم.

شناخت شرق و غرب از یکدیگر باید دوجانبه باشد

کری‌یر در این نشست بیان کرد: من چون یک روستازاده از منطقه‌ای ویژه در فرانسه هستم، همیشه به اطلاعاتی که از دوردست‌ها می‌آیند – از جمله اشعار مولانا – علاقه داشته‌ام و سعی می‌کنم غرب را هم با آثار فرهنگی کشورهای دیگر آشنا کنم. البته این حرکت باید دوجانبه باشد به این معنی که باید از کارگردان‌ها و مولفان کشورهای دیگر نیز خواست که نگاهی به غرب داشته باشند.

او با ارائه مثال‌هایی به توضیح گفته خود پرداخت و گفت: کار کردن با آندره وایدا (فیلمساز فرانسوی) درباره موضوعی مانند انقلاب فرنسه آن هم در دوران حکومت کمونیسم یا همکاری با کسی مانند لوئیس بونوئل با آن نگاه منحصر به فردش درباره موضوعی مانند بورژوازی فرانسه از جمله این حرکت‌های دوجانبه است. برخورد من با فرهنگ ایران نیز که در دهه ۷۰ میلادی رخ داد از این جمله است. من در ابتدا به همراه پیتر بروک، «منطق الطیر» عطار را کشف کردم. مدتی را با این هنرمند سرگرم تولید تئاتری تجربی شدیم. ما از عوامل کار می‌خواستیم که مثل پرنده‌های عطار نقش بازی کنند اما شخصاً هیچ‌گاه فکر نمی‌کردم این اثر تبدیل به نمایشنامه‌ای شود که به ۳۰ زبان ترجمه شود و همه جا موفقیت کسب کند و حتی همین الان نیز در جاهای مختلف به روی صحنه رود.

این هنرمند فرانسوی اظهار کرد: با این وجود به نظر ما (کری‌یر و بروک) پرسوناژ عطار پرسوناژ اثرش (منطق الطیر) نیست، برخلاف مولانا که در دیوان شمس خودش را مطرح می‌کند و از خودش می‌گوید. البته متاسفانه باید گفت ترجمه فرانسوی اشعار مولانا بسیار بد، سنگین و پرغلط است و به هیچ وجه ریتم غزل‌های فارسی در آن رعایت نشده است. به همین خاطر تصمیم گرفتیم که تعداد ۱۰۰ غزل از دیوان شمس را انتخاب و ترجمه کنیم که با وجود کمکی که مهین تجدد (مادر نهال تجدد نویسنده کتاب «عارف جان‌سوخته») به ما کرد، این کار سال‌ها به طول انجامید.

کری‌یر افزود: در این‌جا بود که من با ترجمه‌ای که از لغات و معانی – به خصوص اشعار مولانا – به زبان فارسی انجام می‌دادم به بزرگ‌ترین شاعر دست یافتم. چیزی که برای من مهم بود این بود که چگونه ممکن است شاعری متولد شود در حالی که خودش نمی‌دانست شاعر است؟ به نظر من همان‌طور که در (مذهب) شیعه یک امام غایب وجود دارد نزد مولانا نیز یک شاعر غایب وجود داشته است. درواقع ملاقات مولانا با شمس این شاعر را متولد کرد. اولین حسی که در برخورد با مولانا به من دست داد این بود که باید در جایی مرد تا در جایی دیگر متولد شد. دومین حسم این بود که این شاعر (مولانا) از من می‌خواهد به بالاترین حد خودمان برویم. این نکته از تمام اشعارش برمی‌آید که «ما ز بالاییم و بالا می‌رویم». البته به این خاطر که مولوی شاعر است و نه فیلسوف، هیچ گاه نمی‌گوید آن بالا کجاست. سومین حسی که در این رابطه به من دست داد عشق بود که در تمام اشعار مولانا – به ویژه در دیوان شمس تبریزی – وجود دارد.

مولانا با عشق تسخیر شده است

این فیلم‌نامه‌نویس تأکید کرد: مولانا گرفتار عشق است و این عشق است که او را به سمت بالا می‌برد. البته واژه عشق در غرب میان دو نفر و بیشتر میان زن و مرد وجود دارد و همین مفهوم آن‌ها را از بقیه دنیا جدا می‌کند و به قول ضرب‌المثلی فرانسوی «عاشق‌ها در دنیا تنها هستند». اما عشقی که مولانا از آن حرف می‌زند با آن‌چه گفتم متضاد است؛ شخصی مانند مولانا که توسط عشق تسخیر شده فقط می‌تواند عاشق باشد؛ عاشق انسان‌ها، حیوانات، درختان و حتی ستارگان. هیچ حس دیگری نیست که با عشق برابری کند.

کری‌یر ادامه داد: چهارمین حسی که در برخورد با مولانا به من دست داد، آزادی کاملی است که او دارد و با وجود این‌که در درون سنت اسلامی است، برخی از جملاتش کلماتی هستند که در حد کفرند ولی چون این آزادی در عشق کامل بیان شده، کسی نمی‌تواند با آن‌ها مقابله کند کما این‌که هیچ کس نتوانست در دوران زندگی او، شخصیتش را مورد سوال قرار دهد. حتی در روز خاکسپاری اش یهودیان و مسیحیان نیز حضور داشتند.

ارتباط مرموز آرتور رمبو با مولانا

همکار لوئیس بونوئل در ادامه به مقایسه تطیبقی شعرهای آرتور رمبو – شاعر فرانسوی – و مولانا پرداخت و گفت: رمبو یکی از بزرگ‌ترین شاعران و شاید بزرگ‌ترین شاعر فرانسوی است که البته زندگی‌اش با مولانا بسیار متفاوت بوده است. او ابتدا و در فاصله ۱۴ تا ۱۹ سالگی عمرش به عنوان یک شاعر مطرح می‌شود اما تن‌ها در این پنج سال بود که می‌نوشت و می‌سرود. در ۱۹ سالگی به آفریقا رفت تا ثروتمند شود اما در واقع زندگی دیگری را شروع کرد. از این نظر می‌توان این دو (رمبو و مولانا) را با یکدیگر مقایسه کرد.

کری‌یر با اشاره به مطلع مثنوی معنوی، خاطرنشان کرد: او برای این‌که شاعر شود مجبور بود از چیزی ببرد و از آن جدا شود که طبیعتاً این جدایی دردناک و همراه با ناله است. من توانستم در شعر رمبو نیز پنج واژه بیابم که حاکی از این است که نباید برای چوبی که تبدیل به ویولن می‌شود تاسف خورد و دلسوزی کرد؛ این همان ایده و تصویر مولاناست و هنگامی که من این اشعار را از رمبو می‌خواندم به شدت تحت تاثیر قرار گرفتم. از این جهت رمبو قطعاً نمی‌توانسته به اشعار مولانا دسترسی داشته باشد اما به شیوه‌ای مرموز با شاعر ۴۵ ساله ایرانی (مولانا) ارتباط پیدا کرده است.

عطار، مولانا، سعدی و حافظ همگی روح را به بالاترین حد خود رساندند

او ضمن ابراز تمایل به همکاری با مترجمانی در فرانسه به منظور انجام ترجمه صحیح از مثنوی، افزود: من بعد از ۲۵ سال آشنایی با عطار، مولانا، حافظ و سعدی به این نتیجه رسیده‌ام که این‌ها همگی روح را در بالاترین حدی که ممکن بوده، قرار داده و رسانده‌اند.

این نمایشنامه‌نویس فرانسوی که سخنانش را با گفته‌ای از یک سامورایی آغاز کرده بود، آن را با گفته «زآمی» – از استادان ژاپنی تئاتر جهان در سده‌های ۱۴ و ۱۵ میلادی – به پایان برد که گفته است «همه ما در خطر مرگ هستیم ولی تم نو پایان ندارد.»

ژان کلود کری‌یر در پایان سخنانش ترجمه فرانسوی غزلی از دیوان شمس را با مطلع «من ز کجا غم و شادی این جهان ز کجا» خواند که با استقبال مخاطبان روبرو شد.

فرانسوی‌ها نه تنها نمی‌دانند شمس تبریزی کیست بلکه نمی‌دانند تبریز کجاست

نهال تجدد نویسنده کتاب «عارف جان‌سوخته» هم در سخنانی با اشاره به شناخت اندک اروپاییان و به ویژه فرانسوی‌ها از مولانا، گفت: ما در فرانسه زمانی که از شمس تبریزی سخن می‌گوییم، بسیار خوب او را به یاد می‌آوریم و می‌شناسیمش اما آن‌ها (فرانسوی‌ها) نه تنها نمی‌دانند شمس کیست بلکه نمی‌دانند تبریز کجاست؟! به همین خاطر من این کتاب را برای مخاطب فرانسوی‌زبان و به صورت رمان نوشتم تا شاید شناختی از این شاعر بزرگ به دست بیاورند. مساله کلیدی که خواسته‌ام آن را شرح دهم عشق مولانا به شمس بوده و این‌که تن‌ها جدا شدن مولانا از شمس بوده که مولوی را شاعر کرده است.

بونوئل به شاعران ایرانی گرایش دائمی داشته است

ژان کلود کری‌یر در پایان این نشست ادبی در پاسخ به سوالی درباره میزان تاثیرپذیری شاعران و اندیشمندان نهضت سوررئالیسم از شعرهای شاعرانی مانند مولانا، گفت: چیزی که در مکتب سوررئالیسم پس زده می‌شود همان جهان زندگی روزمره، معمولی و واقعی این جهان است، چیزی که منطبق و متناظر با گسستی است که نزد مولانا مشاهده می‌شود و تمام چهره‌های برجسته نهضت سوررئالیسم ضرورت این گسست را حس می‌کردند. به عبارت دیگر آن‌ها این گونه می‌اندیشیدند که باید از حوزه‌های آکادمیک جدا شوند، همان‌طور که مولانا جدا شد و بعد از برخورد با شمس آن اتفاق نادر برایش رخ داد. تاریخ نهضت سوررئالیسم آکنده از کشمکش‌های میان شاعران این مکتب در این‌باره است، چرا که یک شاعر بزرگ هیچ وقت نمی‌تواند آرام و قرار داشته باشد. او در درون خود همیشه چیزی دارد که در حال انفجار است. بنابراین تمامی هنرمندان سوررئالیست از جمله بونوئل گرایش و کشمکش دائمی نسبت به شاعران ایرانی داشته‌اند.

انتهای پیام

منبع خبر

نظرات بسته شده است.